مرا چو کار بدان زلف تابدار افتاد نماند تاب دل و عقده‌ام به کار افتاد ز من چو غنچه نپوشی جمال اگر دانی به دل ز دیدن رویت چه خارخار افتاد غلام بخت سیاهم چرا که می‌دانم ز نسبتش سر و کارم به زلف یار افتاد مرا چو آینه شاید به دست خود گیرد خوشم که دیده‌ چو آیینه‌ام ز کار افتاد جدا ز روی تو داد گریستن دادم ز گریه چشم مرا دجله در کنار افتاد قدسی مشهدی : غزلیات : شمارهٔ ۱۷۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/74208