دل خواست که برخیزد ازان کو، بتر افتاد چون سرو ز گل پای کشید و به سر افتاد چون آینه از لذت دیدار برآمد چشمی که چو آیینه پریشان نظر افتاد از عشوه ساقی چه خبر اهل خرد را شد باخبر آنکس که ز خود بی‌خبر افتاد بردند برون رخت شکیبایی بلبل زان ره که صبا را به گلستان گذر افتاد دیگر مژه بر هم نرسانید ز حیرت چشمی که چو خورشید بر آن بام و در افتاد قدسی مشهدی : غزلیات : شمارهٔ ۱۸۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/74216