هرکجا زنده‌دلان شست دعا بگشایند باورم نیست که یک تیر خطا بگشایند چند گویی نگشودند نقاب از رخ دوست؟ آب کش دیده و بگشا مژه، تا بگشایند عزت اهل وفا، فرض بود بر همه کس کاش گویند که دستم ز قفا بگشایند هرکجا رفت دلم بود خمار می وصل کس نداند سر این شیشه کجا بگشایند دل عبث می‌تپد آن نیست که چون شعله شمع تا به آخر نفسش رشته ز پا بگشایند غنچه‌وار از جگر خار برون آرم سر گر بدانم که مرا دل ز صبا بگشایند در وصل تو که نگشوده کسش، خسته‌دلان کف برآرند و به تاثیر دعا بگشایند قدسی از میکده‌ام باز نیارند، اگر زاهدان دست به تاراج دعا بگشایند قدسی مشهدی : غزلیات : شمارهٔ ۲۱۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/74249