هنوزم از مژه، کار سحاب می‌آید هنوز دجله به چشمم سراب می‌آید ز دل به جز کف خاکستری نماند و هنوز نفس ز سینه چو دود از کباب می‌آید به آفتاب هم این خیرگی گمانم نیست که با فروغ رخت از نقاب می‌آید کسی که دی ز مقیمان کعبه بود، امروز ز راه میکده مست و خراب می‌آید کسی که رفته به دریای عشق، می‌داند که کار سیل ز یک قطره آب می‌آید درین محیط ز انداز موج دانستم که بر سفینه شکست از حباب می‌آید نسیم زلف تو بر گل وزیده پنداری که بوی نافه چین از گلاب می‌آید ز ره به وعده وصل بتان مرو قدسی که تشنه با لب خشک از سراب می‌آید قدسی مشهدی : غزلیات : شمارهٔ ۲۶۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/74300