ای دست تو به کینه ز دوران درازتر چشمت ز حادثات جهان فتنه‌سازتر چندان که آن صنم گره از زلف باز کرد در وصف خویش کرد زبانم درازتر شاید که دود از دل گردون برآورد کو ناله‌ای ز ناله من جهان‌گدازتر ناز تو می‌کشد به نیازم، وگرنه نیست آزاده‌ای ز من به جهان بی‌نیازتر شام فراق اگرچه مرا دیده باز بود صبح وصال بودم ازان دیده بازتر چون عشق، خواند گرچه مرا خانه زاد، حسن پرورده است لیک ز خویشم بنازتر قدسی به گرد مرکز انصاف گشته‌ام از خال او ندیده دلم، دلنوازتر قدسی مشهدی : غزلیات : غزلیات : شمارهٔ ۲۸۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/74315