چو سایه در ره عشق از قفای خویشتنم بس است خضر ره آواز پای خویشتنم نمی‌روم ز چمن هیچ فصل، آن مرغم که گل بریزد و من بر وفای خویشتنم ز کعبه منفعلم، زانکه در حرم نگذاشت غم بتان نفسی با خدای خویشتنم چه حیله کرد ندانم دلیل راه وصال که ره تمام شد و من به جای خویشتنم مرا چو کام دهی، مدعایم از خود پرس ز من مپرس، که خصم رضای خویشتنم ندانم از چه سرشتند پیکرم قدسی که همچو جوهر جان، خود بهای خویشتنم قدسی مشهدی : غزلیات : شمارهٔ ۳۲۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/74359