در قیدم و گمان که گرفتار نیستم دارم هزار زخم و خبردار نیستم گه سینه می‌خراشم و گه ناله می‌کنم یک دم ز شغل عشق تو بیکار نیستم جایی نمی‌روم ز گلستان کوی تو بوی گلم، ولی به صبا یار نیستم یکباره گر ز من نه فراموش کرده‌ای کو جور، اگر به لطف سزاوار نیستم؟ عرض دوا به چاره این خسته‌دل مبر انگار کن مسیح که بیمار نیستم ای وصل، عیش می‌دهی و درد می‌بری مگشا در دکان که خریدار نیستم غم جای خود گرفت چو دل شد ز خون تهی اندوهگین ز گریه بسیار نیستم اشکم به خون نشاند و مرا لب به خنده باز آبم ز سر گدشت و خبردار نیستم دارد به غیر لطف نمایان، به رغم من قدسی حریف این همه آزار نیستم قدسی مشهدی : غزلیات : شمارهٔ ۳۳۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/74371