چه رها کنی به شوخی سر زلف دلربا را که ازو به هم برآری همه وقت حلقه ها را به دوصد ادب برآن در چو خطاست برگذشتن حرکات نامناسب ز چه رو بود صبا را نشود ز گرد فتنه سر کوی دوست خالی به دو زلف اگر بروبد همه عمر خاک پا را شب و روز غیر دردی نخورم بر آستانت که دوای خوب رویان نرسد من گدا را چه دهی دلم که بخشم ز بلای خود امانت به عطا مکن حوالت به بلا سپار ما را چو به دست خویش تیغم بزنی دمی رها کن که ز ساعدت بگیرم به حواله خون بها را مدهید گو طبیبان به کمال مرهم جان چو سپرد جان به جانان چه کند دگر دوا را کمال خجندی : غزلیات : شمارهٔ ۲۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/75886