یار بگزید بی وفایی را رفت و ببرید آشنایی را همه غمها جدا جدا بکشم جز غم و غصه جدایی را شنى لله مرا ز روی نکوست من نکو می کنم گدایی را خانه را گر نبات از نو چراغ چه کند دیده روشنایی را زاهد از شهر عشق رخ کشید عقل بینید روستایی را بر تو از دست نارسانی ماست که گریدیم پارسایی را گفتمش خاک راه تست کمال گفت بگذارخودستایی را کمال خجندی : غزلیات : شمارهٔ ۵۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/75912