آن نور دیده یک نظر از من دریغ داشت تیری ز غمزه بر جگر از من دریغ داشت میشد نکو به زخم دگر زخم سینه ام دردا که مرهم دگر از من دریغ داشت او دانه درست و منش مشتری دریغ کرد کان در رقیب بد گهر از من دریغ داشت روشن نگشت شانه چشمم به صد چراغ تا خاک کوی و کرد در از من دریغ داشت از خاک پاش بود خیر باد صبح را سردی نگر که این خبر از من دریغ داشت وصل خود ار چه داشت ز کم طالبان دریغ طالع نگر که بیشتر از من دریغ داشت نام کمال طوطی شیرین سخن نهاد وین طرفه کان دو لب شکر از من دریغ داشت کمال خجندی : غزلیات : شمارهٔ ۷۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/75935