ترا با من سر باری نماندست سر مهر و وفاداری نماندست مرا امروز با تو خاطری نیز که بی موجب بیازاری نماندست ندانم با که همرنگی گزیدی که در تو بونی از یاری نماندست بروز آی ای شب هجران که دیگر چو شمعم ناب بیداری نماندست به ما ازاند کی اندک وفائی گرت ماندست پنداری نماندست برس فریاد درد من خدا را که بیشم طاقت زاری نماندست کمال از عمر بی او ره چیزی کز آن چیزی بدست آری نماندست کمال خجندی : غزلیات : شمارهٔ ۱۱۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/75977