درآمد از در ارباب خرقه ناگه دوست برآمد از دل درویش خسته الله دوست چو آفتاب نشست و چراغ ها افروخت درون خلوت دلها به روی چون مه دوست به رهگذار دل و دیده سیلهاست ز خون چگونه بگذرد ای دوستان برین ره دوست گرت ز ذوق درونی نهفته حالت هاست گمان مبر که ز خال تو نیست اگه دوست بگو نشین به دلت درد و ناله چون برخاست که درد می کند آنجا مقام و آنگه دوست مریض عشق به عمر دوباره شد مخصوص به پرسشی چو قدم رنجه کرد که که دوست کنند پرسش من دوستان که کبست کمال درون جان نو بالله جیپ و تالله دوست کمال خجندی : غزلیات : شمارهٔ ۱۳۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/75994