دلم بدان که تو میخوانیش غلام خوش است که نام بندگی اینها برای نام خوش است همیشه خواهم و پیوسته داغ بند گیت که پادشاهی و دولت على الدوام خوش است دگر به زلف تو خواهم ز جور غمزه گریخت که دور فتنه توجه به سوی شام خوش است خوش آمدست نشستن به زلف و حال ترا بر همیشه مردم صیاد را به دام خوش است به دور حسن رخت بایدم از آن لب کام چو در اوان گل و لاله نقل و جام خوش است خوش است از تو سلامی مرا در آخر عمر چو نامه رفت با تمام و السلام خوش است کمال حال دل و زلف تو خوش و بد گفت که لف و نشر مشوش درین مقام خوش است کمال خجندی : غزلیات : شمارهٔ ۱۵۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/76019