روزی که به من ناز و عتابت به حساب است آن روز مرا روز حساب است و عذاب است گفتی پس قرنی ز جفایت بکشم دست فریاد من از دست تو باز این چه عتاب است خواهند شدن صید و تا ماه ز ماهی کز عارض و زلف تو بسی شست در آب است گرد لب و رخسار تو جان بر سر آتش از ذوق نمک رقص کنان همچو کباب است من پند تو چون بشنوم ای شیخ که چون عود گوشیم سوی مطرب و گوشی به رباب است در مجلس و عظم به قدح پیش کشد دل روزی که هوا سرد بود روز شراب است از غمزه میندیش کمال و بکش آن زلف گر مرغ ببر دام که صیاد به خواب است کمال خجندی : غزلیات : غزلیات : شمارهٔ ۱۶۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/76029