عشق از نام و از نشان یکتاست بینشانی نشان مرد خداست هر را از مقام بی رنگی رنگی ز رنگ او پیداست خلعت عشق نیست لایق عقل کاین قبا بر قد دل آمد راست دل چه و دین کدام و عقل کدام عشق را دل کجا و صبر کجاست بی بصیر را چه بهره از خورشید در خور نور دیدہ بیناست دل مرنجان ز هیچ رنج کمال خامه رنجی که راحتش ز دواست گر زدی جز به باد او نفسی آن نفس نیست بلکه باد هواست هر که در زیر پای مردان رفت از همه دست دست او بالاست کمال خجندی : غزلیات : شمارهٔ ۱۹۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/76058