گفتی از پیشم برو بگذر ز جان گفتی و رفتی قصه کوته تر بمیرهای ناتوان گفتی و رفت گوئیم هر دم سگ کو گویمت با خاک راه این چنین گر حیف باشد آنچنان گفتی و رفت دی شنیدم کز گدایان درت خواندی مرا این چه تعظیم است خاک آستان گفتی و رفت ای صبا وقتی که پیغامی بما آری ز دوست گر ندانی نام او نامهربان گفتی و رفت سوی ما تا چند اشارتهای پنهان با رقیب این پریشان را ز جمع ما بران گفتی و رفت ماجرای ما چو خواهی باز گفت ای آب چشم پس چرا میایستی چندین روان گفتی و رفت گر به جان گویند نتوان شد سوی جانان کمال سهل باشد این حکایت ترک جان گفتی و رفت کمال خجندی : غزلیات : شمارهٔ ۲۲۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/76091