نیست ما را بجز آن جان و جهان در یایست زانکه پی او په جهانست و نه جان دریایست خاک آن در طلیم تا بنهم رخ آنجا که رخ زرد مرا نیست جز آن دریایست در نمی با پدرش از خوبی تیبانی هیچ این همه هست، میانست و دهان دریایست پیش آن غمزه کباب جگر من منهید که به بیمار غذا نیست چنان در یایست چون بدیدیم رخت غمزه و ابرو پیش آر وقت صید است بود تیر و کمان دریایست خوشم آمد که ز غم داغ نهادی به دلم تا دگر گم نشود بود نشان دریایست باش گور پر خط تو دیدگریان کمال پر سر سبزه بود آب روان دریایست کمال خجندی : غزلیات : شمارهٔ ۲۶۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/76130