یار نزدیک آمد و از خویش ما را دور ساخت پرتو نور تجلی سایه ها را نور ساخت ذره را گفتم تو خاکی این چه نام و شهرت است گفت عشق آفتابم اینچنین مشهور ساخت ظاهر و پنهان از آن کز دهان و چشم خویش گه چو نرگس مست و گه چون غنچه ام مستور ساخت عقل گفتا خان و مانت باز ویران کرد عشق گفتم ای نادان چه ویران این زمان معمور ساخت ناز دل جوید کباب از دیده گریان شراب چشم را سر مست کرد و غمزه را مخمور ساخت ساخت از ب شربنی بهر شفای خستگان طرفه شربت کآرزویش تازه را رنجور ساخت شمع مجلس بود دور از روی او گوئی کمال کر نخستش سوخت از نزدیک و آخر دور ساخت کمال خجندی : غزلیات : شمارهٔ ۲۸۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/76148