تشنه وصل ترا بی تو اگر خواب آمد هیچ شک نیست که دردیده او آب آبد هر کس آن بخت ندارد که سوی آب حیات برود همچو خضر تشنه و سیراب آبد پرده از روی برانداز که هر سوخته یی همچو پروانه سوی شمع جهانتاب آید زاهد شهر چو بیند خم ابروی ترا بعد ازین مست چو چشم تو به محراب آید هست دریوزه ما وصل تو و هر نفسی بردرت عاشق بیچاره بدین باب آبد تا کی از حسرت لعل لبت ای مردم چشم اشک من زرد به رخساره چو سیماب آید هست از شوق لبت اینهمه گفتار کمال طوطی آری به حدیث از شکر ناب آید کمال خجندی : غزلیات : شمارهٔ ۳۶۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/76228