ز خوان وصل تو تا با من گدا چه رسد به جز جگر به گدایان بینوا چه رسد البته که پر شکرست آن به هیچ کس نرسید ازان دهان که ز هیچ است که مرا چه رسد هزار تشنه به آبه لبی چو قطره آب میان آن همه از قطره بما چه رسد تو کیستی و من ای دل که جرعه زین جام بصد چو جم نرسد تا من و تا چه رسد چنین که بر سر کوی نو نیغ میبارد به جز بلا بسر عاشق از هوا چه رسد از نیزه بازی مژگان شوخ چشمانم سنان به سینه رسید و هنوز تا چه رسد کمال چون نرسد جز جفا ز اهل وفا قیاس کن که ز خویان بیوفا چه رسد کمال خجندی : غزلیات : شمارهٔ ۴۳۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/76300