عرفات عشق بازان سر کوی بار باشد بعلطواف کعبه زین در نروم که عار باشد چو سری بر آستانش ز سر صفا نهادی بصفا و مروه ای دل دگرت چه کار باشد قدمی ز خود برون نه بریاض عشق کآنجا نه صداغ نفحه گل نه جفای خار باشد به معارج اناالحق نرسی ز پای منبر که سری است جای این سر که سزای دار باشد ز می شبانه ساقی قدحی نثار ما کن نه از آن معنی که او را به سحر خمار باشد به فریب و وعده ما را مکش ای پسر که تشنه ز عطش بمیرد اولی که در انتظار باشد نکند کمال دیگر طلب حضور باطن که قرار گاه زلفش دل بیقرار باشد کمال خجندی : غزلیات : شمارهٔ ۴۶۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/76328