ورق روی تو عشاق نکو می خوانند چون رسد کار به زلفت همه در میمانند صورنت صاحب معنی ز ملک به دانست لیکن اهل نظرته بهتر ازین میدانند ساعد و دست نوام بیم نمایند به نیغ نشته را این همه از آب چه می ترسانند رفتی و ماند خیال دهنت با دل تنگ چرا ندارند اثری هر دو بهم می مانند می کنم پیش رقیبان بقدت نسبت تی تا چو آنی بسر و چشم منت بنشانند اشک را خاک درت سایل بیحاصل خواند هر که شد راندۂ درگاه چنینش خوانند چند پوشی ز کسان راز دل و دیده کمال کین دو چون امر محال است که پنهان مانند کمال خجندی : غزلیات : شمارهٔ ۵۳۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/77053