یارب آن شمع چگل دوش به مهمان که بود خط او سبزی و لبها نمک خوان که بود چون خضر شد ز نظر غایب و معلوم نشد که به تاریکی شب چشمه حیوان که بود آن لب لعل کزو ماند دهان همه باز باز پرسید که دوشینه به دندان که بود سر ما بود و در او همه شب تا دم صبح تا خود او شمع سرای که و ایران که بود سوختم از غم و روشن نشد این نکته هنوز که شب آن شمع شکر لب به شبستان که بود از دل خسته چه پرسی که که آزرد ترا غمزه را پرسی که آن زخم ز پیکان که بود گفته ای در غم هجرم نکند ناله کمال بر سر کوی تو دوش این همه افغان که بود کمال خجندی : غزلیات : شمارهٔ ۵۵۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/77077