چهره ام دیده چه حاصل که به خون کرد نگار که برون نقش و نگارست و درون ناله زار بار گویند که دارد سر عاشق کشتن خبر عاشقی من برسانید به یار این محال است که ما هر دو ز هم می طلبیم من ز تو مهر و وفا و تو ز من صبر و قرار آن در ساعد منما بیش به صاحب نظران که ربودی دل خلقی ز بمین وز یسار مژه تا خاک درت پیشتر از دیده برفت در میان مژه و دیده فتاد است غبار لب می است و بدنت سیم چو هست اینهمه خام خام باشد ز تو ما را طمع بوس و کنار عمر در ناله و فریاد بسر برد کمال در تو درد دل او کار نکرد آخر کار کمال خجندی : غزلیات : شمارهٔ ۵۷۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/77096