دارد به سجده شبها به روی بر زمینی بنگر که نور طاعت می تابد از جبینش در حسن دارد آنی از لطف هم دهانی چندانکه باز جونی آن هست و نیست اینش آن لب به آستین ها چون پاک کردی نقل و شکر شد آنجا ریزان ز آستینش از می دانی چراست همدم خال و خطش به لبها و برخاستند او را بردند عقل و دینش میکرد جان عاشق بر دلبران گرانی بگذاشتند او را بردند عقل و دینش بی تو کجا بت چین یک جا قرار گیرد گر دست و پا ببندند صورتگران چینش خون کمال گفتی ریزم به خاک این در جا در بهشت سازد گر می کشی چنینش کمال خجندی : غزلیات : شمارهٔ ۶۲۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/77146