دل چه کند سرو و تماشای باغ تا بتوانم از همه دارم فراغ مجلس ما با تو چه محتاج شمع چون تو نشستی بنشین گو چراغ سوخته جان همه از داغ و درد جان من از حسرت آن درد و داغ زاهد خودبین که همه رنگ و بوست بوی تو بشنید به چندین دماغ گرچه دو چشمت دل ما برد اسیر هیچ نکردیم ز ترکان سراغ یار کشد باز دلا گفتمت لیس على المخبر الأ البلاغ برد دلت هندوی زلفش کمال باز عجب گر بشود صیده زاغ کمال خجندی : غزلیات : شمارهٔ ۶۵۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/77173