طبیب عشق به خون گو بساز شربت عاشق که نیست در خور بیمار جز غذای موافق از آن متاع که عاشق بیار خویش فرستد مراست جانی و آن نیز نیست تحفه لایق رقیب سعی نماید چو غمزه نو بخونم بود موافق غماز فکر و رأی منافق دلم به زلف تو چون پی برد به سر میانت که کس به ذهن پریشان نکرد فهم دقایق اگر دهان تو گویند هست و نیست ز تنگی نه کاذبند درین نکته عاشقان و نه صادق پزم خیال تجرده ولی ز زلف بتانم در آمدست به گردن هزار گونه علایق کمال روی تو دید و ز شوق در سخن آمد شود هر آینه طوطی ز عکس آینه ناطق کمال خجندی : غزلیات : شمارهٔ ۶۶۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/77181