لاف رندی مزن ای زاهد پاکیزه خصال درد آن حال نداری به همین درة بنال تو و مسئوری و سجاده و طاعت همه عمر ما و سی و نظربازی و رندی همه سال ما نه آشفته نقشیم که در آب و گل است نظر پاک نباشد نگران بر خط و خال هر کس از مائدة وصل نصیبی طلبید تا کرا بخت نشاند به سر خوان وصال چشم حق دیده کجا بسته فردا باشد عاشق و وعده تأخیر رهی امر محال طالب دوست کو دور شمارد خود را بی خبر تشنه همی میرد و در عین زلال گرچه نقصان کمال از می و شاهد بازیست در مقامی که همه اوست چه نقصان چه کمال کمال خجندی : غزلیات : شمارهٔ ۶۷۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/77196