ترا بر دیده من جاست گفتم که این جوی و تو سروی راست گفتم البت گفت از توأم جانست درخواست مرا از نست این درخواست گفتم دهانت با دلم گفتا کجایی که پیدا نیستی، پیداست گفتم ز من پرسید هرگز میکنی خواب نکردم این گنه شبهاست گفتم به تنهانی به سر چون می بری گفت خیالت روز و شب با ماست گفتم دلت کو گفت تا با من سپاری اگر دل نیست جان برجاست گفتم کمال این درد را گفتی چه درمان نمی دانم خدا داناست گفتم کمال خجندی : غزلیات : شمارهٔ ۷۰۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/77223