رحمت آری و کنی چاره این درد نهانم گر بدانی که ز هجر تو چسان میگذرانم چند در کوی تو بربوی تو برخاک نشینم آتش سینه به آب مژه تا چند نشانم در کمند خودم آوردی و چون نیر بجستی کی کمان ابروی من بر نو به این بود گمانم روی زردم نگر و روی گردان که نشاید اشک من بین و چو اشک از نظر خویش مرانم جان به رسمی چو به پای تو کمال اندازد قدمی رنجه کن ای جان و ز خود باز رهانم کمال خجندی : غزلیات : شمارهٔ ۷۳۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/77250