سحر خروش کنان بر درت گذر کردیم ز حال خود سگ کوی ترا خبر کردیم میان ما و سگانت خصومتی گر بود بر آستان نو دوشینه سر به سر کردیم رخی که بود برابر به خاک ره ما را ز کیمیای غمت کار او چو زر کردیم اگرچه شمع به روی تو خیرگیها کرد به بینی که بر سر جمعش چه گونه بر کردیم زمشک دردسر افزاید و ز زلف تو ما به بینی که بر سر جمعش چه گونه بر کردیم عجبتر آنکه مداوای دردسر کردیم شب فراق ز دست غمت شکایت خویش به آه صبحدم و ناله سحر کردیم اگر کمال به زلف تو کرد قصه دراز بیا که ما به دهان تو مختصر کردیم کمال خجندی : غزلیات : شمارهٔ ۷۴۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/77262