هر شبی تا به سحر دست دعا بگشایم که مگر یک شبی آن بند قبا بگشایم همچو من عقد گشانی نبود در عالم گر گره ز ابروی آن ترک خطا بگشایم دوست در خانه فرود آمد و من در بستم کار بر رخ خصم در بسته چرا بگشایم مرغ دل باز هوای سر زلفش دارد گاه آن شد که منش بند ز پا بگشایم همه آفاق شود مشک فشان گر نفسی راز گیسوی تو با باد صبا بگشایم حالیا عزم سفر دارم و را در پیش است بار بر بسته ندانم که کجا بگشایم چه گرهها که گشاده شود از کار کمال گر شبی حلقه آن زلف دوتا بگشایم کمال خجندی : غزلیات : شمارهٔ ۸۰۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/77327