بار اشکم دید و شد بر من رحیم سائلان را دوست میدارد کریم بر بناگوشت ز مسکینی دو زلف هر دو می افتند بر بالای سیم چشم مستت ترک یک لخت است لیک دل به نیع نیز می سازد دو نیم زان سر زلف و دهان دل خون شدست حول سود چون دال پیوندد به میم کس نشد از چشم و زلف مستفید کاین سواد نادرست است آن سفیم مشورت کردند با هم صبر و غم نیست آن سفر کرد اختبار این شد مقیم همدم جز به درد و غم کمال خوش بود صحبت به باران قدیم کمال خجندی : غزلیات : شمارهٔ ۸۱۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/77330