آمد لب تو باز بصد نازه در سخن شیرین حکایتیست که گوید شکر سخن حاجت بگفت نیست ترا چشم و غمزه هست گر میکنی بمردم صاحب نظر سخن دیوار گوش دارد و اغیار نیز چشم ما چون کنیم با نوز بیرون در سخن با گیسویت شبی که به پایان برم حدیث خواهم گرفت با سر زلفت ز سر سخن از ماجرای اشک منت هم شدی وقوف گه گه اگر بگوش تو کردی گهر سخن عاشق رخ تو دید و سخن بسته شد برو چون شد تمام کشته نگوید دگر سخن وصف رخت کمال چو آورد در میان گفت از همه نکوتر و باریکتره سخن کمال خجندی : غزلیات : غزلیات : شمارهٔ ۸۱۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/77336