برگ گل خواندمش از لطف برنجید ز من مگر این نکته رنگین نپسندید ز من آن پری چهره که دیوانه خویشم گرداند چه خطا رفت که چون بخت بگردید ز من ظاهرا برگ کسی نیست چو گل سرو مرا ورنه چون غنچه چرا روی بپوشید ز من تا به مهر تو چو ابروی تو پیوستم دل چون سر زلف بر آشفتی و ببرید ز من شب بر آن در زدم از درد چنان فریادی که سگ کوی تو در خواب بترسید ز من به وفایت که من امروز بقایت خجلم از رقیب تو که بسیار جفا دید ز من سالها منتظر پرسش او بود کمال عمر بگذشت دریغا و نپرسید ز من کمال خجندی : غزلیات : غزلیات : شمارهٔ ۸۳۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/77350