خواجه چرا نشسته خیز که رفت کاروان بار به بند و شو توهم در پی کاروان روان نصر آمل چه میکنی روضه دلگشا بین کلیة قر خوشتر از شاه نشین خسروان ریخت بهار زندگی برگ خود و تو بیخیر بر سر گل چو نرگسی مست شراب ارغوان نفسی که کوه برکند مرد خدا بیفکند پنجه شیر بشکند زور هزار پهلوان روزه گرفته پارسا ورد چه خواند و دعا گرسنه سه روزه را بر سر خوان بگره بخوان پیر حریص باشد و هست ز حرص پیریست اینکه به جنت آئی و باز شوی ز سر جوان چیست کمال جنت عدن که نگذره از آن از همه میتوان گذشت از در او نمیتوان کمال خجندی : غزلیات : شمارهٔ ۸۴۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/77359