دل است جایش و با دیده فتاده به خون بدین خوشیم که باری از این دو نیست برون عجب مدار که پروانه شب نیارامید که شمع لیلى حسن است و عاشقش مجنون فزون ز ماه نوست ابرویت به صد خوبی که صد بود چو بگیرند در حساب دو نون چو همنشین قدت شد دل اضطراب نمود ز دل سکون رود ار با لف شود مقرون به عنکبوت بگوئید تا به یک در مگس تن نزار من آرد به خانه بهر ستون ز دیده خون درون دل چو نشستی نه ایستاد دمی و بدین وجه رفت تا اکنون از جور نند لبی گرم رفت اشک کمال به تازیانه شیرین دونده شد گلگون کمال خجندی : غزلیات : شمارهٔ ۸۴۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/77366