سرو می ماند به قد یار من ز خاک پای سرو از آن رو شد چمن می کنند از لطف خود با تو حدیث غنچه و سوسن زبان بین و دهن گل ترا و او مرا یار عزیز صحبت بوسن به از صد پیرهن زلف تو دائم رسن تابی کند تا کشد دلها از آن چاه ذقن نقل جان افشان ز لب بر خوان عشق باز شوری در نمکدانها نکن تا نمی آیی تو پیش عاشقان عاشقانرا جان نمی آید بتن خواهشت دل بود بردی از کمال جان من دیگر چه می خواهی ز من کمال خجندی : غزلیات : شمارهٔ ۸۵۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/77378