کارم ز دست شد نظری کن بکار من بنگر بکار بنده خداوندگار من فارغ شدم ز جنت و فردوسی و حورعین تا اوفتاد بر سر کویش گذار من بس جان نازنین که چو گل میرود به باد ر در پای سروناز تو ای گلعذار من کا تا جلوه کرد سرو قدت بر کنار چشم خالی نگشت آب روان از کنار من گفتی شبی بیایم و بستانم از تو جان از نهار جان من که مده انتظار من وقتی که بگذری بسر تربت کمال راحت رسد بسی به تن خاکسار من کمال خجندی : غزلیات : شمارهٔ ۸۷۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/77390