ای روان گرد درت اشک روان پیوسته به فلک بی تو مرا آه و فغان پیوسته در چمن چون ورق عارض و رخسار تو نیست گل سرخ این همه بر سرو روان پیوسته تا لبم پای نو بوسید و زبان نام تو برد این جدا شکر تو می گوید و آن پیوسته تا به تیر مژه دل صید کنی از چپ و راست ز ابروان چشم تو دارد دو کمان پیوسته خاک پای تو ز صد میل مرا در نظر است باد آن سرمه به چشم نگران پیوسته در دهان جای حدیث دگری نیست که هست سخن آن لب و دندان به زبان پیوسته به وصال لب او یافته تا جسته کمال زندگانی چو تن گشته به جان پیوسته کمال خجندی : غزلیات : شمارهٔ ۹۲۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/77442