اگر ز محنت دنیا خلاص می طلبی بنوش باده گلگون ز شیشه حلبی چنان به آب عتب تشنه ام که صورت آن برون نمیرودم از حدیقة عنیی شراب و شاهد و سیم و زرم طفیل تو باد فداک اصل مرا می و تها طلبی اگر نه سابة مخانه بر سرت باشد ز روزگار ببینی هزار بوالمجی ترا چو صحبت امن و کفایتی باشد به عیش کوش و به عشرت دگرچه می طلبی شراب نوش به فصل بهار و فارغ باش لا یلیق زمان الشباب فی کربی کمال را چو مداوا به باده فرمایند رواست گر بخورد می به حکم شرع نبی کمال خجندی : غزلیات : شمارهٔ ۹۶۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/77484