باز بگذشتی بر آن زلفه ای نسیم مشکبوی در شب تاریک چون رفتی برآن راه چو موی گفتمش بر لوح رخسار تو بی معنیست خط گفت خط خالی ز معنی نیست بی معنی مگوی گرچه رقت آن عارض چون آب باز از جوی چشم چشم آن دارم که آب رفته باز آید بجوی گو مثر شبنم عذار لاله و رخسار گل تا به نو کمتر فروشد حسن هر ناشنه روی ا گر بجوئی در زکات حسن مسکینتر کسی چون دل من از همه مسکینتر است او را بجوی من به بازی زلف او بشکستم و زلفش دلم بشکند آری به بازی اینچنین چوگان و گوی خون ما آن غمزه می ریزد به زلف و رخ کمال عاشقان را ناز و شیوه می کشد نه رنگ رویه کمال خجندی : غزلیات : شمارهٔ ۹۸۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/77500