با مسکنت و عجز و ضعیفی وفقیری دارم هوس لطف تو وای ار نپذیری با من نظری کن ز سر لطف و بزرگی هر چند که در چشم نیایم ز حقیری کامی ز لب لعل تو شاید که برآید با من چو میان خود اگر ننگ نگیری سلطانی من چیست گدائی ز نو کردن آزادی من چیست به دام تو اسیری گفتی که به پیری طرف عشق رها کن چون عشق در آمد چه جوانی و چه پیری احوال درون دل و بیرون خرابم محتاج خبر نیست که بر جمله خبیری با زنده دلی گفت کمال از سر حالت حالت به از آن نیست که در عشق بمیری کمال خجندی : غزلیات : شمارهٔ ۹۸۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/77503