خواهی که به هیچ غم نمیری تا دست دهد پیاله گیری می نوش به شادی و شو از او آن دم که به دست غم اسیری نی گفت به زیر لب همین است اگر اهل دلی نفس پذیری در سرزمی ات چو تاج لعل است سلطانی و صاحب سریری من درد کشم نه شاه و درویش فارغ ز بزرگی و حقیری در عشق جوانم و توانگر غم نیست ز پیری و قیری از سرو روان عصای پیری شد پیر کمال بایدش ساخت کمال خجندی : غزلیات : شمارهٔ ۱۰۱۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/77535