ترکم زمی مغانه سرمست می آمد و عقل رفته از دست مخمور ز باده چشم جادو شوریده ز باد زلف چون شست درباره سوار بود چون دید رخسار مرا ز زین فرو جست دستم به لب چو لعل بوسید و اندر قدمم چو خاک شد پست برداشت ز خاک رخ پس آنگه بنشاند مرا و خویش ننشست یک شیشه شراب داشت با خود زان باده که جرعه یی کند مست پر کرد و یکی قدح به من داد واخوردم و دل زغته وارست چون مست شدم ز باده گفتم ای ترک کنون که توبه بشکست در ده می ارغوان و گر نیست دستار من از در گرو هست ترکم چو شنید همچو جوزا در خدمت من نطاق در بست میداد شراب ناب و نقلم از پسته خویش داد پیوست همام تبریزی : غزلیات : غزلیات : شمارهٔ ۱۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/77611