نه باغ بود و نه انگور و هی نه باده پرست که دوست داد شرابی به عاشقان الست هنوز در سر ما هست ذوق آن مستی حریف مجلس او تا ابد بود سرمست ز دست و پا و سر ما اثر نبود هنوز که جانشراب محبت کشید و رفت از دست اگر چه از شکن زلف خوب رویان شد دلم شکسته ولی عهد روی او نشکست ز غیرت است که چندین هزار پرده نور میان دیده عشاق و روی خویش ببست گذشت عکس وی از پرده ها و پرده ما در ید و زاهد مستور گشت باده پرست همام را همه شب انتظار خورشید است خنک دلی که به نور صفات حق پیوست همام تبریزی : غزلیات : غزلیات : شمارهٔ ۱۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/77613