از وقت صبح هست دلم را صفای صبح جانم منور است به نور لقای صبح از باد صبح گشت معطر دماغ من دارد دلم همیشد هوای هوای صبح یابد یقین ز ظلمت بیگانگی خلاص هر جان آشنا که شود آشنای صبح از تیغ صبح لشکر شب منهزم شود تا شاه اختران بود اندر قفای صبح ای شب جمال صبح سزای تو می دهد جز روی یار من ندهد کس سزای صبح این منزل لطافت جای قرار نیست چون وصل دوست ازان شد لقای صبح همام تبریزی : غزلیات : شمارهٔ ۴۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/77647