بیا دمی بنشین تا دلم بیاساید که آن شمایل خوب انجمن بیاراید بخند اگر چه ز خندیدنت همی دانم که آفتاب به روزم ستاره بنماید زناز چشم تو هشیار مست می گردد چه حاجت است به ساقی که باده پیماید مثال نقش تو می خواستم ز صورتگر جواب داد که آن در قلم نمی آید توان به نوک قلم صورتی نگاشت ولی ملاحتش که نگارد چنان که می باید خوش است ناز ز روی نکو ولی نه چنان که التفات به صاحب دلان نفرماید که ازافریدن شاهد غرض همین بوده است که از مشاهده صاحب دلی بیاساید رخی بدین صفت و طلعتی بدین خوبی به اهل عشق غرامت بود که ننماید همام را غرض از دوست ذوق روحانی ست نظر به میل طبیعت مگر نیالاید همام تبریزی : غزلیات : شمارهٔ ۹۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/77691