تا نفس هست به روی تو برآید نفسم ور کنم بی تو نظر سوی کسی هیچ کسم در تمنای تو شد عمر و نمی دانم من کاخرالامر به مقصود رسم بانرسم مشکن بال نشاطم تو به پیمان شکنی کر نیم باز هوای تو نه آخر مگسم کردم اندیشه ز عشقت نبرم جان به کنار این چه سیلی ست که بگرفت چنین پیش و پسم تا نظر بر گل رخسار نو افتاد مرا صورت خوب نماید همه چون خار و خسم عاشق روی توام جمله جهان می گویند نسبتم چون به تو کردند همین مایه بسم شد جوانی و نشد کم هوس عشق همام ای عزیزان چه کنم پیر نگردد هوسم همام تبریزی : غزلیات : شمارهٔ ۱۴۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/77738