ترک مه پیکر من تا که برفت از بر من دور از ان روی ندانم که چه شد بر سر من تاجدا گشت زمن آنکه چو جان است مرا واله و خسته و زار است دل غم خور من چشم من هیچ شبی خواب نگیرد ز غمش تا به خوناب جگر تر نکند بستر من قصه غصه من گر برسانند به دوست بی گمان رحم کند بر دل من دلبر من دوست از حالت من فارغ و از دوری او به فلک می رسد از سوز جگر آذر من دل چه باشد که ز دلدار در یغش دارند خاصته از یار سمن بوی پری پیکر من روز و شب ورد همام است که ناگه روزی جان برافشانم اگر دوست در آید بر من همام تبریزی : غزلیات : شمارهٔ ۱۶۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/77765